ویهانویهان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

ویهان زندگی مامان و بابا

تولد بابایی

امروز روز تولد بابایی... و مامان برای اولین بار کیک تولد پخته که ای بد نشد... میخواستم برم آماده بخرم بعدش خواستم یه خورده متفاوت باشه خودم درست کردم...و از اونجایی که امروز به وزن قبل از بارداری رسیدم فکر کنم کیک خونگی بهتره.... یادش بخیر پارسال این موقع ویهان یه موچولویی تو دل مامان بود...خوشحالم که این موچولو الان شیرین ترین دارایی ما شده...عکسهاشو توی ادامه مطلب گذاشتم... ...
29 خرداد 1392

نیم سالگیت مبارک... واکسن... دومین دندون

سلام پسر نازم... امروز 6 ماهت تموم شد و وارد 7 ماهگی شدی... خدا روشکر...چند روز پیش رفتیم بهداشت و 3 روز زودتر واکسنتو زدیم قد پسرم 72 ووزنت هم 7900 بو ماشالله هزار ماشاالله... وای از دست این همه واکسن... ویهانم شب حدود ساعت 4 تب کردی که با پاشویه و شیاف استامینوفن حدود ساعت 5.5 دیگه تبت بند اومد... و خوابیدی... فرداش که بهت قطره استامینوفن میدادم اما بازم ساعت 3 بعد از ظهر تبت 38 درجه شد که کنترل شد اما خیلی اذیت شدی گلم... درد و بلات به جونم...میمیرم اگه خدا نکرده مریض بشی... پسر کوچولوم...همزمان با 6 ماهگیت دومین دندون پایین سمت راستت هم در اومده وای نمیدونی دیدن دندون جدید توی لثه ات چه احساس قشنگی داره... ممنونم که این همه تجربه های...
23 خرداد 1392

بازی وبی

با سلام به همه دوستای گلم و ویهان جونم... این بازی وبی رو دوست خوبم آیسان خانوم مامان ماهان به من پیشنهاد داد و منم کلی فکر کردم و اینطور شد... 1. بزرگترین ترس تو تو زندگیت چیه؟ واقعیت رو بگم من خیلی ترسو هستم... از جن وتنهایی و تاریکی فیلم های ترسناک گرفته تا زلزله و سیل و کلیه بلایای طبیعی .... والبته اخراج شدن آخه همگی میدونیم با این اوضاع زندگی از دست دادن کار واقعا دیگه آخرشه... اما بعدا که ویهانی بزرگ شد یادم باشه این یه تیکه رو پاک کنم آخه اصلا دوست ندارم پسرم ترسو بشه... احتمالا جمله من از هیچی نمی ترسم رو جایگزین میکنم 2 .اگه 24 ساعت نامرئی بشی چکار میکنی؟ فکرش خیلی جالبه دوست دارم سوالات امتحان دکتری رو ببینم 3 .اگه غ...
18 خرداد 1392

کنار رود کارون... پارک ساحلی

امروز با مامان وبابا رفتم پارک ساحلی... اینم پلی که آب از دو طرفش میریزه بابایی منو محکم بگیر... پشت سرم یه عالمه قایق بود... اما من که دارم دستمو میخورم از همه چی بهتره.. البته عکسها خیلی واضح نیستن آخه تو شب نور کافی نبود... اینجا هم انقد هوا گرم وکثیفه که روز نمیشه بریم بیرون... ...
18 خرداد 1392

ویهان در حمام

اینجا اولین بار بود که توی آب رفتی آخه همیشه رو پای مامان دراز میکشیدی و حمام میکردی مثل اینکه یه خورده ترسیدی عزیزم... انگار بدت نیومد.. و بالاخره خندیدی ... قربون خنده هات اینجا هر چی صدات زدم وخواهش کردم روتو برگردونی انگار نه انگار بد جور محو تماشای تلویزیونی.. اینم حرکتی که چند دقیقه قبل خوابیدن انجام میدی چشماتو محکم میمالونی اینها هم پاهای کوچولوم هستن... و از اونجایی که در روروئک سواری به درجات حرفه ای رسیدم مدل روروئکمو تغییر دادم هورااااااااا ...
12 خرداد 1392

دلتنگی

سلام به همگی و به ویهان گلم... این روزها بازم مامانی درگیر امتحانات بود ویه خورده تاخیر داشتم.. که باید ببخشید...ویهانم این روزها به سرعت میگذرن و تو داری بزرگتر میشی هر روز یه چیز تازه یاد میگیری تازگیها یاد گرفتی با دستت چند بار رو دستم میزنی.. غذای کمکی رو هم یواش یواش شرع میکنم تا با طعم غذاها آشنا بشی.. تو بزرگ میشی و بهترین روزهای عمر من وبابایی هم در حال سپری شدن از همین الان دلتنگ این روزها هستم.. هیچ نمیخوام ازت دور بشم دیگه زندگی بدون تو برام ممکن نیست... برای خاله زینبم یه مشکلاتی پیش اومده که مجبور از بچه هاش دور باشه این برای من کابوسه.. امیدوارم زودتر مشکلش رفع بشه و بچه هاش پیشش برگردن...بدترین اتفاق برای یه مادر دوری و بی خبر...
12 خرداد 1392

اولین دندون ویهانی

هوراااااااااااا عزیزم مبارکه مبارکه .... امروز بالاخره بعد از کلی انتظار اولین دندون پسر کوچولوم در اوم دیگه وقتی دست میزنیم تیزیش احساس میشه... آخه قبلا سفیدیش از زیر پوست لثه ات پیدا بود... وای چه حس خوبی دیدن بزرگ شدن تو در کنارمون یه عالمه دوست دارم... در روز مرد پسملی منم مرد شده و اولین دندونش سر دز اورده.... بوس ...
3 خرداد 1392
1